جدول جو
جدول جو

معنی تشی پر - جستجوی لغت در جدول جو

تشی پر
خار خارپشت، خارجوجه تیغی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته پر
تصویر ته پر
تفنگ ته پر، تفنگی که فشنگ را از ته لوله در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشت زر
تصویر تشت زر
تشتی که از زر ساخته شده
کنایه از خورشید
تشت زرّین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیغ پر
تصویر تیغ پر
جوجۀ مرغ که تازه از تخم درآمده و پرهایی شبیه خار دارد، سیخ پر، خارپر، پرهایی که در ابتدا به شکل خار در تن جوجه های پرندگان می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزپر
تصویر تیزپر
پرنده ای که تند و سریع پرواز کند، تیزبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش پر
تصویر شش پر
نوعی گرز آهنی شش پهلو، چوب دستی کلفتی که بر سر آن میخ های درشت کوبیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ /شِ پَ)
نوعی از گرز آهنین که دارای شش پهلو می باشد. (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). چوب دستی ضخیم و محکم که بر سر آن قطعۀ آهنی شش پهلو نصب کرده باشند و در تداول عوام شش برنیز تلفظ شود و شاید بدین مناسبت باشد:
غمنامۀ دشمن سیه رو
بسته ست به بال شش پر او.
محسن تأثیر (از آنندراج).
چون خانه مسدس زنبور می شود
از باد شش پر غضب پرنیان برف.
محمد سعید اشرف (از آنندراج).
ریخته از شش پر هیبت شکوه
مورچۀ زلزله در مغز کوه.
علاءالدین فائز (از آنندراج).
، گل شش پر. سرنگون. گل سرخ. (یادداشت مؤلف). رجوع به سرنگون (گل...) شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ پُ)
تفنگ و توپی که ته آن را باز کرده باروت و گلوله در وی گذارند. (ناظم الاطباء). مقابل سرپر. تفنگ که در آن فشنگ بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تفنگ شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ)
همان تیزبال است. (آنندراج). مرغی که به تندی و سرعت پرواز می کند. (ناظم الاطباء). که به شتاب پرد. که تند پرد. تیزپرواز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از آن بیشه بگریختی شیر نر
همی ز آسمان کرکس تیزپر.
فردوسی.
رستم چرا نخواند به روز مرگ
آن تیزپر و چنگل، عنقا را.
ناصرخسرو.
باز جهان تیزپر و خلق شکار است
باز جهان را جز از شکار چه کار است.
ناصرخسرو.
دولت تیز، مرغ تیزپراست
عدل شه پایدام او زیبد.
خاقانی.
دهر صیاد و روز و شب دو سگ است
چرخ باز کبود تیزپر است.
خاقانی.
تیزپر از کبوتری، برج به برج می پرد
بیضۀزر همی نهد، دربدر از سبکسری.
خاقانی.
تو شاهی چو شاهین مشو تیزپر
به آهستگی کوش چون شیر نر.
نظامی.
خبرم ده که بی خبر شده ام
تا نپرم، که تیزپر شده ام.
نظامی.
و از بروج قوس سیارات تیر تیزپر را طلوع دادند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
ماه که سی روز تمام است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سایه گاهی که در آن کسی راحت کند. (ناظم الاطباء). سایه گاه. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 277 الف). سایه گاهی برای استراحت. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ زَ)
کنایه از آفتاب جهانتاب. (برهان) (آنندراج). تشت زرین. آفتاب. (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) :
مگر روز قیفال او راند خواهد
که تشت زر ازشرق رخشان نماید.
سراج الدین سکزی (از انجمن آرا).
، تشتی از طلا. و رجوع به طشت زر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
قصبۀ مرکزی شهرستان طوالش که در 74 هزارگزی بندرانزلی و سر راه آستارا به بندرانزلی قرار دارد. قصبه ای جدیدالاحداث است که در حدود 300 باب دکان و ادارات مختلف دارد. سکنۀ آن در حدود دوهزار تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرزشهرستان بروجرد واقع در 43 هزارگزی جنوب الیگودرز کنار راه مالرو چشمه ویران به قلعه هومه. کوهستانی و معتدل، دارای 109 تن سکنه. آب آنجا از چاه و قنات. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پُ پُ)
نام قریه ای است به یازده فرسنگی میانۀ شمال و مغرب بشکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سی پر
تصویر سی پر
ماه که سی روز تمام است
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گرز آهنین که دارای شش پهلو باشد، چوبدستی ضخیم و کوتاه دارای سری گرد خطوط بشش قسمت شده و بر آن میخهای درشت کوبیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از های پر
تصویر های پر
اپر ابر پیشوندی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش پر
تصویر شش پر
((~. پَ))
نوعی گرز آهنین که دارای شش پهلو باشد، چوبدستی ضخیم و کوتاه دارای سری گرد که به وسیله خطوط به شش قسمت شده و بر آن میخ های درشت کوبیده باشند
فرهنگ فارسی معین
دختر دم بخت
فرهنگ گویش مازندرانی
از حال رفته، خستگی در اثر کار، به پرنده هایی که توان پرواز
فرهنگ گویش مازندرانی
اجاق
فرهنگ گویش مازندرانی
دختری که بتواند ازدواج کند دختر دم بخت
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب دسته بلندو محکمی که بر لب آن شش زایده ی کوچک باشد، چماقی
فرهنگ گویش مازندرانی
لانه ی جوجه تیغی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
پدر شوهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قسمتی از زمینهای کشاورزی دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
کتک زدن، زخمی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پره ی دسته ی چوبی کندو که با آن ماست را به دوغ تبدیل کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
سلفگیاهی شبیه اسفناج است، گیاهی دارویی که آن را با دست
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است با ساقه های بالارونده و دارای برگ پهن شبیه گل شیپوری
فرهنگ گویش مازندرانی
مال تو
فرهنگ گویش مازندرانی
کومه ی چوبی مخصوص گالشاها در منزل گاه های گالشی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای لاشک شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی